پاییز...پاییز...پاییز
پاییز...پاییز...پاییز!!!هرسال پاییز واسم یه حس دیگه ای داره،پاییز که میشه انگار نبض زندگی یه جور دیگه ای
میزنه،انگار ناب ترین اتفاقات زندگی تو پاییز میفته...آره پاییز پر از خاطرست.
شروع مدرسه...سرد شدن هوا...برگ ریزون...وای چه حس قشنگی!! از اینکه امسال آخرین سال مدرسمه ناراحتم،از اینکه
سال دیگه ماه مهر مدرسه میزبان قدم هام نباشه دلگیرم،اما همین امسالم غنیمته؛امسال میخوام به جبران تمام
بی مهریام به مدرسه قدرشو بدونم،میخوام تمام لحظه هامو بشمارم.
مثل همیشه تو صبح سرد پاییزی به آسمون نگاه کنم و قدم هامو با عشق بردارم و دقیق تر به همه چیز نگاه کنم.
دیگه نمیخوام صبح که از خواب بیدار میشم غر بزنم و دوباره پتو رو بکشم رو سرم و شروع کنم به بد و بیراه گفتن
نمیخوام وقتی سرکلاس،پشت نیمکت های پر خاطره ی قدیمی مدرسه میشینم همش چشام رو ساعت باشه و هی بازیگوشی کنم...
هوای سرد پاییزی رو خیلی دوس دارم،اینکه وقتی دارم تو خیابون قدم میزنم برگها زیر پام خش خش کنن یه حس خوبی بهم
میده...بعضی حسا اینقدر دلپذیره که حتی نمیشه توصیف کرد،پاییز که میشه من پر از احساسم.
خدایا ازت ممنونم که امسالم بهم فرصت دادی قشنگی پاییز رو حس کنم و تو برگ ریزون و سرما تولدمو جشن بگیرم....
خدایا ازت ممنونم...
نازنین عابدین پور